مالک که همه چیزش را باخته، به ظاهر تارک دنیا شده، او در خلوت و خفا و دور از طلوعی و بقیه سهام داران هلدینگ، زندگی را سپری می کند. طلوعی برای حل مشکلات هلدینگ تلاش می کند تا به مالک نزدیک شود. مالک قول همکاری می دهد اما یک شرط دارد! اینکه سهم هر یک از سهام داران مشخص شود، همان شرطی که قبلا با ناصر ریزآبادی گذاشته! طلوعی و سهام داران به مالک خوش بین نیستند. مالک تلاش می کند تا اعتماد آن ها را جلب کند! بازی مالک آغاز می شود… هنوز بوی خون به مشام می رسد