من عاشق زمستونای اینجام. قشنگ نیست؟ قشنگه ولی سختی داره. پنج هزار کیلومتر پرواز می کنن فقط برای این که زنده بمونن. اولش خیلی ترسناکه ولی تهش خونه شونو پیدا می کنن. اگه به تهش برسن. بلد باشن می رسن.
با مرگ مغزی هانیه و وضعیت روحی سمیرا و از طرفی تاثیر مرگ مائده بر میثم خانواده مالکی از هم گسیخته شده ولی مالک می خواهد به هر نحو ممکن از خانواده اش محافظت کند. با قتل مظفری و اخوان و رفتن کیمیا، مالک تنها شده است. مالک می خواهد، خانواده اش را از بند نیروی شومی که از مرگ حاج عمو بر آنان سایه افکنده رهایی بخشد. مالک یک تنه به نبرد با ریزآبادی ها می رود....
با مرگ مائده نزاع بین خانواده های مالکی و ریزآبادی به بالاترین حد خود می رسد. منصوره درصدد است هر چه زودتر مقدمات ورود ناصر و میرلوحی را به ایران محیا کند. سمیرا با ادعایی که درباره پسرش کرده است موجب فرو رفتن خانواده اش در باتلاقی خود ساخته شده و وضعیت روحی اش بعد از خبر مرگ مائده بهم ریخته تر می شود..
مالکی پنهانی در حال تدارک امور مربوط به انتقال اسناد و دارایی ها به میثم است ... با رازی که سمیرا از ارتباطش با حاج عمو در عمارت برملا کرده خانواده مالکی و ریزآبادی با چالشی تازه رو به رو می شوند. میثم و مائده از شنیدن این خبر شوکه شده اند. این راز سرآغاز ماجراهای دیگری خواهد شد..
پس از آتش سوزی عمدی در انبار لاستیک شرکت، بحرانی دیگر آغاز شده که گریبان مالک و بقیه شرکایش را گرفته است. مالکی این اتفاقات را زیر سر میرلوحی و ناصر می داند و می خواهد که آن ها را از سر راه خود بردارد. مالکی برای خلاصی از آن ها نقشه هایی در سر دارد ..
زندانی شدن میثم در دبی بحران تازه ای برای مالک ایجاد کرده است. نگرانی از حل نشدن ماجرا و اعدام میثم، وحشتی در دل مالک و سمیرا می اندازد و تعادل زندگی شان را به هم می ریزد. نیرویی شوم آن ها را در برگرفته است که باید برای رهایی از آن چاره ای پیدا کنند.
اولین جلسه هیئت مدیره شرکت بدون حضور منصوره، ناصر و میرلوحی برگزار می شود. در این جلسه سمیرا، میثم و کیمیا هم حضور دارند. سمیرا به ارتباط کیمیا و مالک بیشتر حساس شده. مالک قصد دارد پسرش را درگیر کارهای بزرگتری کند تا اداره آینده شرکت را به دست او بسپارد….مالک و میثم راهی دبی می شوند، سمیرا و کیمیا راهی شمال و …
با اتفاقاتی که می افتد مالک احساس خطر می کند. در کنار سهم خواهی اطرافیان، خطر بازگشت ناصر و منصوره بیشتر ذهنشان را درگیر کرده است. حالا باید راهی برای فرار این وضعیت پیدا کند.
مالکی وارد شرکت می شود و مورد استقبال کارکنان قرار می گیرد. او به رویایی که داشته دست پیدا کرده و بر مسند قدرت نشسته. میثم چند روزی است به دنبال مائده می گردد و با او تماس می گیرد ولی مائده جوابش را نمی دهد. سمیرا به همراه کیمیا راهی شمال می شوند و …
مالک در دفتر کیش اسنادی را به منصوره نشان میدهد و به منصوره پیشنهاد میدهد به خاطر اتفاقاتی که برای ناصر پیش آمده, او و ناصر از ایران بروند و از منصوره میخواهد وکالت تام شرکت را به او بدهد تا شرکت را از این اوضاع نابسامان نجات دهد و ....
سمیرا خانه مجلل و مورد علاقه خود را خریده و مشغول طراحی دکوراسیون و اسباب کشی به خانه جدید است. مظفری برای اینکه بتواند اخوان را با خود همراه کند به دفتر او میرود و مالک هم برای اخوان دامی پهن کرده ......
مالکی که از کارهای غیرقانونی ناصر در پوشش شرکت ریزآبادی آگاه است برای اینکه فشار خود را بر این خانواده افزایش دهد، خبری مبنی بر دست داشتن ناصر در تجارت مواد مخدر در رسانه ها افشا می کند. منصوره به دنبال مصالحه با مالک است و ....
مالک از اینکه توانسته خانواده ریزآبادی را تحت فشار قرار بدهد تا سهم خود را از شرکت بگیرد، بسیار سرخوش است. ولی با مشکلی مواجه می شود که سراغ کریم از کارکنان قدیم شرکت می رود...
جنازه نعمت ریزآبادی در وان حمام ویلای مالکی پیدا می شود. علت مرگ مصرف همزمان الکل و تریاک تشخیص داده می شود. منصوره دختر حاج عمو که سال ها خارج از ایران زندگی می کرده و اداره دفاتر خارج از کشور را برعهده داشته وارد ایران می شود...
نعمت ریزآبادی از مالکی می خواهد به مناسبت عقد قرارداد با نروژی ها میهمانی ای در ویلایش برپا کند. تمامی اعضای شرکت و خانواده آنها به میهمانی دعوت می شوند. مالکی و همسرش سمیرا نقشه ای در سر دارند...
مالكی از مدیران شركتی موفق است كه توسط نعمت ریزآبادی اداره می شود. ریزآبادی، مالكی را مامور می كند تا برای قرارداد مهم نفتی با نروژی ها وارد مذاكره شود. نروژی ها بعد از عقد قرارداد می خواهند مبلغ قرارداد كه چندین میلیون دلار است را به حساب شركت واریز كنند ولی ..
میثم که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، بی پرواتر از همیشه به دل خطر میزند تا از طلوعی انتقام بگیرد. هنوز بوی خون به مشام میرسد…
میثم که از طلوعی رو دست خورده در تلاش است تا خود را از مخمصهای که در آن گرفتار شده نجات دهد. او قصد فرار دارد که ناگهان خبری مهم دریافت میکند.
میثم که متهم به قتل شفاعت است به اجبار سمیرا کمک طلوعی را برای نجات از مخمصهای که در آن گرفتار شده میپذیرد اما…
میثم سرنخی را که سیما به او داده دنبال میکند. او تا یک قدمی کشف پشت پرده فساد طلوعی پیش میرود. اما موانعی بر سر راه میثم قرار دارد. میثم باید خطر کند… همچنان بوی خون به مشام میرسد.
با مرگ فرنهاد، کار میثم سخت میشود. او خسته از جنگیدن با طلوعی شرکت را ترک میکند اما…
میثم به دنبال کشف حقیقت به سرنخهای جدیدی علیه طلوعی میرسد. مناقصه نیز به نفع طلوعی پیش نمیرود. طلوعی که نمیخواهد بازنده مناقصه باشد دست به توطئهای میزند.
طلوعی که به خون میثم تشنه است، موفق میشود بواسطهی املشی پای میثم را به قربانگاهش باز کند اما…
طلوعی که دیگر قادر به مهار کردن میثم نیست، در تلاش است که سر از کار میثم درآورد. او که از جانب میثم احساس خطرکرده، علیه اش دسیسه میچیند…
بعد از پیام مالک به میثم اتفاق دیگری رخ میدهد. حالا دیگر میثم شکی ندارد که دستان طلوعی به خون پدرش آلوده است. او علیه طلوعی دست به اقداماتی مخفیانه میزند.
میثم با تحریک دستمالچی در تلاش است تا به پشتپردهی فعالیتهای اقتصادی مشکوک طلوعی پی ببرد، در این اثنا میثم پیامی از طرف مالک دریافت میکند…
میثم در انتظار پیداشدن ردی از منصوره پی به رازی سر به مهر میبرد؛ رازی که تمام معادلات ذهنی او را بهم میریزد. میثم تنها و بیقرار رد خون مالک را میگیرد تا به حقیقت برسد اما…
میثم علی رغم میلش تسلیم سمیرا شده و حضور طلوعی را در هولدینگ میپذیرد. طلوعی به میثم و سمیرا پیشنهاد مشارکت در یک پروژهی عظیم را میدهد. او در ادامه پا را فراتر گذاشته و درخواست دیگری را مطرح میکند. میثم شوکه میشود!
میثم که تنها وارث تاج و تخت مالک است، در پی انتقام از قاتل اوست. در این میان، نبود مالک بهانه ای می شود برای ورود طلوعی، تنها حامی قدرتمند هولدینگ ریزآبادی به آنجا برای سروسامان دادن به اوضاع...اما این تمام حقیقت نیست!
مالک آخرین برگ بازیش را رو می کند. او فاتحانه نشسته بر سریر خون، پا در مسیری می گذارد که هنوز بوی خون از آن به مشام می رسد.
مالک که در پی انتقام از طلوعی است، سعی دارد با نقشه ای حساب شده به او نزدیک شود. مالک می داند که تنها راه جلب اعتماد طلوعی از دل مشکلات هلدینگ می گذرد…
با فرار طلوعی، حالا دیگر مالک در یک قدمی تصاحب هولدینگ است. اکنون نوبت وارثان طلوعی و ریزآبادی است که یکی یکی از بازی تاج و تخت مالک حذف شوند…
مالک برای ربودن اسناد و مدارک طلوعی دست به کار می شود. او به واسطه دکتر اسماعیل طلوعی موفق می شود طلوعی را به دردسر بیندازد. از طرف دیگر سیما و سمیرا با کنترل طلوعی و وراثش به مالک کمک می کنند تا به هدفش نزدیک شود… غروب طلوعی نزدیک است.
مالک در تله ی سمیرا گرفتار می شود، او با همراهی سیما تلاش می کند تا بازی را به نفع خود تغییر دهد. مالک سراغ یکی از نزدیکان طلوعی می رود تا او را علیه طلوعی تحریک کند. در این اثنا ردی از اسناد و مدارک فساد طلوعی پیدا می شود…
با لو رفتن سیما و مالک توسط اسپاد، سیما در تلاش است که خود را از مخمصه ای که در آن گرفتارشده نجات دهد. از طرف دیگر سمیرا با همدستی پانی، مالک را به دادگاه می کشاند. در این بین طلوعی که با سمیرا شریک شده با افشا کردن رازی از مالک نزد سمیرا، او را نسبت به مالک بی اعتماد می کند
پانی که به رابطه مالک و سیما شک کرده، دست به ترفندی می زند تا سر از کارشان دربیاورد. او برای ضربه زدن به مالک سراغ کسی می رود که چیزهای زیادی از او می داند. نفرت پانی از مالک کار خودش را می کند.
مالک علیه سمیرا دست به اقدامی تلافی جویانه می زند. او و سیما که همچنان در تلاش ند از بین سهام داران یارکشی کنند، سراغ نفربعدی می روند. در این اثنا مالک به محتوای وصیت نامه پی می برد.
طلوعی، پانی را تحت فشار قرار میدهد تا با مالک مصالحه کند، آن ها سعی دارند به هر ترتیبی که شده پول نروژیها را از مالک پس بگیرند، اما مالک دوباره بحث وصیتنامهی حاج عمو و مشخص شدن سهم سهامداران را پیش میکشد، کسی از جای وصیتنامه خبر ندارد، پانی وصیتنامه را پیدا کرده اما…
پانی در تله مالک گرفتار میشود. طلوعی که وقت زیادی برای انجام پروژههایش ندارد، پیشنهاد وسوسهانگیزی به سیما میدهد. مالک و سیما خواب تازهای برای طلوعی و پانی میبینند، آنها در ادامهی بازی، برگ برندهشان را برای طلوعی رو میکنند…
مالک که همه چیزش را باخته، به ظاهر تارک دنیا شده، او در خلوت و خفا و دور از طلوعی و بقیه سهامداران هلدینگ، زندگی را سپری میکند. طلوعی برای حل مشکلات هلدینگ تلاش میکند تا به مالک نزدیک شود. مالک قول همکاری میدهد اما یک شرط دارد! اینکه سهم هر یک از سهامداران مشخص شود، همان شرطی که قبلا با ناصر ریزآبادی گذاشته! طلوعی و سهامداران به مالک خوشبین نیستند. مالک تلاش میکند تا اعتماد آنها را جلب کند! بازی مالک آغاز میشود… هنوز بوی خون به مشام میرسد
با مرگ عبدی و از بین رفتن اسناد، مالک فرصتی مییابد تا به لشکرکشی علیه طلوعی ادامه دهد. او سراغ یکی دیگر از دشمنان طلوعی میرود تا به دم و دستگاه طلوعی نفوذ کند…
سماوات با اسناد و مدارکی که مالک از او خواسته علیه طلوعی کشف کند به ایران سفر میکند. اما با دخالت سمیرا که از این ماجرا بو برده، مالک و سماوات در مخمصهای گرفتار میشوند…
مالک که در پی انتقام از طلوعی است، سعی دارد با نقشهای حساب شده به او نزدیک شود. مالک میداند که تنها راه جلب اعتماد طلوعی از دل مشکلات هلدینگ میگذرد…
مالک که صاحب تخت و تاج ریزآبادی ها شده، فصل جدیدی را در روابط شخصی و کاریش آغاز می کند. در این بین سمیرا به عنوان یکی از سهام داران بزرگ هولدینگ، تلاش می کند تا با مالک مصالحه کند. او دست دوستی به سوی مالک و سیما دراز می کند، اما حقیقت چیز دیگری است…مالک پا در مسیری می گذارد که بوی خون و جنون از آن به مشام می رسد.