در یک شهر کوچک انگلیسی، پلیس به خانه جیمی میلر، پسر ۱۳ سالهای، یورش میبرد و او را بهاتهام قتل همکلاسیاش، کِیتی لئونارد، دستگیر میکند. جیمی در ایستگاه پلیس ادعا میکند که بیگناه است، اما شواهد و ویدئوهای دوربین مداربسته او را در حال ارتکاب جرم نشان میدهند. سریال در چهار قسمت، بهصورت یکتکبرداری (one-take) روایت میشود که هر قسمت در یک برداشت طولانی فیلمبرداری شده است. این شیوه، بهویژه در قسمتهای دوم و سوم که در ایستگاه پلیس و مرکز رواندرمانی میگذرد، تنش و واقعگرایی را به اوج میرساند.
در قسمت پایانی، خانواده میلر سعی میکنند روز تولد اَدی را بهطور عادی جشن بگیرند، اما مجموعهای از وقایع ناراحتکننده باعث میشود تا آنها با واقعیت تلخ روبرو شوند. جیمی تصمیم میگیرد که گناهکار است و این تصمیم تأثیرات عمیقی بر خانواده و اطرافیانش میگذارد.
در این قسمت، جیمی با روانشناس، بریونی آریستون، ملاقات میکند. ابتدا او تمایلی به صحبت ندارد، اما در نهایت احساسات پیچیدهاش نسبت به کِیتی را بازگو میکند. این قسمت به بررسی عمیقتر شخصیت جیمی و تأثیرات روانی حادثه میپردازد.
در این قسمت، بازپرس باسکامب و همکارش فرانک به مدرسه جیمی میروند تا سرنخهایی از سلاح قتل پیدا کنند. آنها با دوستان جیمی صحبت میکنند، اما هیچ اطلاعات جدیدی به دست نمیآورند. در نهایت، پسر بازپرس باسکامب، آدام، به آنها کمک میکند تا به حقیقت نزدیکتر شوند.
در این قسمت، پلیس به خانه خانواده میلر یورش میبرد و جیمی، پسر ۱۳ ساله، را به اتهام قتل همکلاسیاش، کِیتی لئونارد، دستگیر میکند. جیمی در ایستگاه پلیس ادعا میکند که بیگناه است، اما شواهد و ویدئوهای دوربین مداربسته او را در حال ارتکاب جرم نشان میدهند. این قسمت به معرفی شخصیتها و آغاز بحران در خانواده میلر میپردازد.