کسی از سرنوشت خبر نداره، حتی شما. امروزِ تو میتونه فردای من باشه…
قسمت پایانی فصل اول : البرز، خورشید و وصالی که در اوج امنیت رُخ می دهد. اَما عشق ... ! ( این داستان اِدامه دارد ...)
افرا، البرز و آغازِ بُحرانی تازه! آریا، پارسا و اتفاقی پیش بینی نشده!
فرار ...!
آریا به پای لعیا و پارسا پیچیده و می خواهد بداند در باغ ویلا چه خبر است که خبری می رسد و در آن سو هم بمب با سارا کاری می کند که افرا و البرز وارد مسیر جدیدی بشوند ...
خورشید به لعیا شک کرده و در این راستا اتفاق ناگواری رقم می خورد که ...
شرط جدید البرز برای تولید بمب، دیدار با افراست که در این میان سارا آلوده بمب شده و افرا برای ملاقات با البرز دست به دامان ملکه می شود ...
بمب ...!
البرز، سارا، آزمایشگاه شیمی و افرای عاشقی که به دنبال معشوق در به در می شود ...
ملکه همه را بسیج کرده است که البرز را پیدا کنند اما البرز خود را از دسترس خارج کرده و افرا خود را به او می رساند، عاشقانه ی آن دو در حال اوج گرفتن است که ...
و اینک عشق، توطئه، واقعیت، دروغ، شبیر با ادعای خود همه چیز را بهم می ریزد ...
اهداف ملکه برای گرفتن هویت البرز کم کم در حالِ هویدا شدن است که دلبستگی البرز به افرا قوت می گیرد و در آن سوی، آریا وارد بحرانی جدید می شود ...
و اینک، ملکه ...
البرز و آریا در خیریه به یکدیگر رسیده اند و انگار هیچکدام از هویت دیگری اطلاعی ندارند، افرا هم به دستور ملکه برای گدایی کردن؛ از شبیر نوزاد گرفته و راهی چهارراه شده است که درگیرِ ماجرایی غافلگیر کننده می شود ...
لعیا مادر آریاست و خواهرِ خورشید اما نه البرز از این نسبت خبر دارد نه افرا، کلافِ روابط آدم ها پیچیده تر می شود که شبیر هم از راه می رسد ...
خسرو به هوش آمده است و البرز در پی کشف هویت خود می خواهد به او متوسل شود که پارسا کماکان مانع او می شود. همه چیز گره خورده است که لعیا از راه می رسد ...
سارا به البرز گفته است که خورشید ملکه است و همه توطئه ها زیر سر مادر است، البرز اما باور ندارد و به دنبال کشف نشانه های محکم تری است. در این میان آزمایش دی ان ای می تواند گره های این سردرگمی را باز کند ...
افرا از نام ملکه به عنوان زنی که پشت همه توطئه هاست رونمایی کرده و منتظر عاقبت آن است. ملکه قرار است به مفت آباد بیاید و همه بچه مضطرب هستند و چشم به راه ملکه ای که تا بحال ندیده اند اما در مفت آباد خون به پا می شود و خبری تلخ و هولناک به البرز می رسد ...
همه اطرافیان البرز ادعا می کنند او یک متکدی می باشد. همه البرز را فردی دچار اختلال ذهنی می دانند که هر بار هویتی متفاوت به خود می گیرد، همه این تئوری را قبول دارند به جز خود البرز که احساس می کند توطئه ای در کار است! او برای حل این معما راهی مکانی غریب به نام مفت آباد می شود ..
البرز شیمیدان ساکن آلمان است. قرار است در ترکیه با نامزدش ازدواج کند. همه چیز برای یک مراسم به یادماندنی مهیا است که خبر می رسد پدر البرز به کما رفته است. البرز با گذشته ای مبهم، از بازگشت به ایران هراس دارد اما برای آخرین ملاقات با پدر، راهی جز بازگشت به ایران ندارد ..
گفتم ای عشق، من از چیز دگر می ترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو ..
رازهایی که دیگر راز نیستند !
افرا و فرهاد، وصالی بعد از بیست سال …!
و اینک طوفان...
قبل از طوفان...
فرمان قتل و اینک مرگ ...!
بسته شدن پیمان بین افرا و ملکه، معامله البرز و پارسا...! دوئل، آغاز شده است...
شبیر، افرا، ملکه و تیری که باید به سمت یک نفر شلیک شود ...! پارسا، البرز و خیانتی که در حال شکل گیری است ...!
افرا، ملکه و دیدار در مُفت آباد ... !
گفت و گوی پیچیده ای بین لعیا و افرا شکل گرفته است که منجر به دل شکستگی آریا می شود. در آن سوی، پارسا مشغول زمینه چینی برای یک کار بزرگ، مهم و مخفیانه است و در این میان البرز و خورشید باید به سمت خانه ی آریا حرکت کنند و افرا را باخود همراه کنند . لعیا تنها کسی است که در خانه و پیش افراست ...
البرز و افرا برای رسیدن به یکدیگر باید مانع ها را کنار بزنند. خورشید از یک طرف، آریا هم از یک طرف ...! و اَما لعیا ...!