در اتفاقات عجیبی که می افتد، ماه پیشونی والدینش را از دست می دهد. وقتی می فهمد یک دیو خبیث آن ها را طلسم کرده، تصمیم می گیرد نجاتشان دهد.
این بار نبردی چشم در چشم میان آفت ظالم و ماه پیشونی معصوم در می گیرد. آفت تنها در آن سو ایستاده و ماه پیشونی و خانواده اش در کنار هم در این سو. حتی الفت، تنها دختر آفت هم از او روی بر می گرداند.
نبردی با فاصله میان آفت با سلاح دسیسه ایش و ماه پیشونی با سلاح هوشش؛ نبردی که این بار ماه پیشونی را تا آستانه سوختن در آتش پیش می برد و باعث می شود که او به راز بزرگ و دلیل کینه آفت پی ببرد.
ماه پیشونی بابا ابریشمی را می یابد و وقتی می فهمد که از اقوام اوست، کنجکاو می شود که دلیل این همه کینه و عداوت آفت را از خانواده اش بیابد.
به بابا ابریشمی نزدیک شده اند ولی در ادامه مسیر باید از جنگلی خطرناک بگذرند. جنگلی به نام هزار افسون، با هزاران افسون و طلسم و دوال پا.
پشیر و پشور دو دیو دو قلو هستند که یکی فقیر است و در کنار مردم و دیگری ظالم است و نشسته بر سریر قدرت. اولی لباس مندرس به تن دارد و دومی لباس ناپلئون بناپارت با ارتشی از دیوهای نیزه به دست؛ ارتشی که ماه پیشونی و مردم شهر باید با اتحاد و شجاعت شکستشان بدهند
ماه پیشونی و ارژنگ با کمک مردم شهر فسفودی خان را شکست می دهند، پیروز می شوند و به شهری تازه می روند. در آن جا با مانعی بزرگتر روبرو می شوند: یک دیو ظالم که خود را ناپلئون بناپارت می پندارد و برای حکومت بر مردم ترجیح می دهد آنها را در فقر و گرسنگی نگه دارد
ماه پیشونی با همراهان تازه و نوجوانش برای شکستن طلسم شهر باید کلید شکستن این طلسم را بیابد: کلیدی که گم شده است!
شهر چاق ها، شهر فست فود و غذاهای چرب، شهری که جسدهای مردگانشان را به دلیل سنگینی با جرثقیل تشییع می کنند. اینجا شهری تازه است برای یافتن نشانی از بابا ابریشمی.
در شهری که همه سرگرم گوشی هایشان هستند، یافتن تعدادی شنونده مراسم نقالی و شکستن طلسم این شهر بسیار سخت می نماید؛ اما ماه پیشونی برای رسیدن به پدر و مادرش از هیچ طلسمی هراس ندارد.
برای یافتن دوست صمیمی و نقال بابا ابریشم و گرفتن نشانی از او وارد شهری مدرن می شوند؛ شهری که در آنجا فضای مجازی حرف اول را می زند و نشانی از شاهنامه و نقالی نیست.
ماه پیشونی و ارژنگ با همسفری تازه برای یافتن بابا ابریشمی اشتباهی وارد شهردیگری می شوند که همه ی مردم آنجا پیر هستند؛ شهری همراه با اتفاقاتی تازه.
ماه پیشونی در مخمصه افتاده است، زیرا هم باید طلسم را بشکند و ارژنگ را نجات بدهد هم راهی برای فرار از ازدواج اجباری با پسر پیر کوچول خان پیدا کند و هم نشانی از بابا ابریشمی بیابد و به سفرش ادامه بدهد.
ابتدا به شهر طلسم شده کوتاه قامتان می رسند و ناچار می شوند تا به مردم آنجا کمک کنند. ارژنگ هم طلسم می شود و ماه پیشونی با هوش خود باید او را هم از این وضعیت نجات دهد.
ماه پیشونی برای یافتن کمک، در «شهر قصه» به سراغ دیو جوان و مهربانی به نام ارژنگ می رود و آن دو برای شکستن طلسم پدر و مادر ماه پیشونی با هم همسفر می شوند.
ماه پیشونی در اتفاقاتی عجیب، پدر و مادرش را از دست میدهد. اما زمانی که می فهمد آنها توسط دیوی پلید طلسم شده اند، برای نجاتشان، دست به کار میشود.