داستان این سریال حول محور زندگی مردی به اسم «بردیا برازنده» می گردد که صاحب یک مرکز زیبایی به اسم «تناسب طلایی» است و ثروت بی حد و اندازه ای دارد اما خساستش نیز به همان میزان است. خواهر او، «باربارا برازنده»، صاحب یک آژانس مسافرتی است که پلمپ می شود و او با زور و تهدید، بردیا را راضی می کند که کارش را در مرکز تناسب طلایی ادامه دهد. اما، خورشید همیشه پشت ابر نمی ماند و با افشای راز ثروت بردیا، وضعیت خانواده برازنده از این رو به آن رو می شود.
قسمت آخر فصل اول مردم معمولی سرنوشت شخصیتهاست... یك سرنوشت معمولی!
تیم فوتبال گلکاران جاجرود در راه فینال حذفی است، خسرو که به عنوان مربی خودش را بازنده میدان می داند، قصد دارد قبل از بازی از پریا خواستگاری کند ...
پریا شخصی را جهت سرمایه گذاری تیم گلکاران جاجرود معرفی می کند اما او متوجه می شود هیئت مدیره تیم، اعضای خانواده خسرو هستند که باعث پیچیدگی هایی می شود ...
بردیا متوجه میشود یك مركز زیبایی نزدیك مجموعه او افتتاح شده و خانم های خانواده بردیا جهت انجام امور زیبایی به آنجا مراجعه میكنند. بردیا و ایرج برای رقابت تصمیم به تبلیغات میگیرند ...
خسرو پریا رو به خانوادش معرفی می كنه و رومینا سعی می كنه بین پریا و خانواده خسرو مشكلاتی درست كنه اما...
باربارا متوجه می شود كه ایرینا دختر بردیاست و مالك تعداد زیادی هتل است كه به ارث برده...
باربارا از طریق یكی از دوستانش كیف وكیل همسر سابق بردیا را سرقت كرده و متوجه مداركی به زبان اسپانیایی می شود...
بردیا برای رسیدن به ارثیه همسر سابقش باید دختر ١٩ ساله ای كه هیچ كس از وجود او خبر ندارد را به خانواده اش معرفی كند اما حضور دختر سوء تفاهماتی را بوجود میاورد.
بردیا متوجه می شود همسر سابقش ثروت زیادی داشته و شرط استفاده بخشی از آن، زندگی بردیا را تحت تاثیر قرار می دهد.
آوا معلم كنكور جدید گرفته است و اخى سعى میكند رقیبش را كنار بزند. بردیا نیز با خودش كنار میاید تا بتواند ایرینا را به عنوان دخترش بپذیرد.
ایرینا به بردیا میگوید دختر او و لیلا پاكزاد است و بردیا باور نمیكند. ایرج هم سعى میكند به باربارا بگوید باقى مانده ى پولش را به باد داده است.
خسرو، ایرج و بردیا به اخى كمك می كنند تا آوا را فراموش كند؛ در این میان هركدام درگیر مشکلات و ناکامی های روابط عاشقانه خودشان می شوند...
لج و لجباری خسرو و رومینا در مسیر هدایت عاشقانهٔ اخی و آوا، این دو را به مرز تنفر از یکدیگر میرساند...
اخی و آوا به هم دل باختند؛ در راه ابراز علاقه شان به یکدیگر، اخی از خسرو و آوا از رومینا کمک می گیرند...
در بازجویی از ایرج پرده از راز قتل پروانه برداشته می شود...
همهٔ اهالی مرکز به ظنّ همکاری با باربارا در قتل پروانه کلهر بازجویی می شوند؛ در خلال بازجویی رازهای خانوادگی زیادی بر ملا می شود...
در پروندهٔ دستگیری باربارا ردّ پایی از عشق قدیمی ایرج به چشم میخورد...
خسرو از ازدواج بردیا و رومینا باخبر شده و حالا همهٔ اهالی مرکز در تلاشند که مانع کشته شدن بردیا به دست خسرو شوند.
رومینا به پیشنهاد ازدواج بردیا جواب مثبت میدهد. بزرگترین سوال این است که این ماجرا را چطور به خسرو بگویند؛ آن هم زمانی که تیم گلکاران جاجرود در جام حذفی با پرسپولیس بازی دارد...
تولد پنجاه سالگی بردیاست و هیچ کدام از اطرافیان او تولدش را به یاد ندارند. بردیا که از این ماجرا و مواجه شدن با تنهایی عمیق خودش در آستانه نیم قرن زندگی عصبانیست با یک تصمیم عجیب و غریب همه را انگشت به دهان می کند...