ارغوان و همایون درست پیش از ازدواج با خیانت هولناکی مواجه می شوند. همایون به زندان می افتد و تا لحظه مرگش در زندان برای انتقام از سامان لحظه شماری می کند. آرشام یکتا به دنیا می آید و دختری به اسم صحرا او را همراهی می کند تا از خائنان انتقام بگیرد.
آرشام و صحرا همه چیز را برای زنده شدن خاطرات در حافظه ارغوان مهیا می کنند که سایه مرگ در مسیر آرشام سنگینی می کند و آخرین قدم های انتقام برداشته می شود.
همایون شب و روز به دنبال دزد طلاهاست که در این مسیر تصمیم می گیرد بازی را عوض کند. نقشه ای جدید پیاده می کند تا هدفش را به دام بیاندازد.
خیانت رفیق به رفیق دوباره شروع شده و آرشام برای مقابله با آن ها رویه دیگری را آغاز می کند.
با مرگ همایون، مسیری تازه در داستان قطب شمال رقم خواهد خورد. آرشام به دنبال اطلاعاتی از هویت حقیقی خود و رازهای مگوی زندگی پدرش، به راهی پر خطر قدم می گذارد، مسیری که در هر قدم آن شعله های انتقام بیش از پیش در دل او شعله ور می شود...
بعد از آنکه ارغوان از سیاوش میخواهد عکسهایی از همایون را برایش بفرستد و سامان آن ها را میبیند، سامان تصمیم میگیرد تا سیاوش را از بازی حذف کند.
پس از آنکه صحرا و آرشام به خانه سامان و ارغوان رفتند تصمیم گرفتند با ترتیب دادن یک مهمانی باز هم به آنها نزدیک شوند. آرشام متوجه می شود سامان ظلمی در حق ارغوان کرده که او را بیش از پیش مصمم به از بین بردنش می کند.
آرشام برای جلب اعتماد سامان و ارغوان، صحرا را به عنوان همسر خود جا زده بود اما صحرا به او می گوید به خاطر شرایط زندگی در محلههای جنوبشهر و حرف و حدیث مردم ادامه این نقشه فقط با ازدواج واقعی میسر است.
آرشام با جا زدن صحرا به عنوان همسرش به مهمانی خانه ارغوان و سامان می رود و موفق می شود اعتماد آن ها را جلب کند؛ اما برخلاف انتظارش متوجه می شود سامان به خاطر خیانت هایش به همایون گرفتار عذاب وجدان است.
با مرگ صاحبخانه پدر همایون، آرشام تصمیم میگیرد که به سراغ سامان و ارغوان برود تا با نزدیک شدن به آنها سعی کند نقشههایش را عملی کند. اما دو مشکل اصلی روبروی اوست.
مرگ، قصه همایون و دیوارهای زندان را خاتمه می دهد؛ اما نوبت به بازگشت می رسد؛ بازگشتی سراسر خشم و نفرت…
عشق همایون و ارغوان در مسیر وصال است. خیانتی هولناک، این مسیر را ناهموار می کند و مرگ از راه می رسد.