فرزانه مردی را در خیابان می بیند که با شوهرش جلال مو نمی زند. وقتی او را دنبال می کند و آن مرد را با زن دیگری می بیند، به گمان اینکه جلال به او خیانت می کند شروع به از بین بردن رابطه خود و شوهرش می کند.